ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

رمضان سال 93

مسافر رمضان ! پروازت بي خطر . اميدوارم توشه ات فراوان باشد و سهم سوغات من دعاي شبهاي قدر تو . خداوندا ! به حرمت اين ماه پر بركت : نيكوترين سرنوشتها ،‌حلالترين روزيها ،‌پربارترين زيارتها ،‌خالصترين نيتها، صالحترين عملها ،‌مقبولترين عبادتها را براي خوبان و عزيزان ما مقدر بفرما . پروردگارا ! ببخش مرا كه آنقدر حسرت نداشته هايم را خوردم و شاكر داشته هايم نبودم .                                                          آمين    ...
8 تير 1393

علاقه به رياضي

توي عروسي سعيده يعني توي تالار ايليا به من گفت مامان من ميدونم 2 با 2 چند ميشه اين حرف رو في الوداعه گفت من هم گفتم شايد به ذهنش اومده گفتم خوب ماماني چند ميشه يه دفه گفت : 4 . تعجب كردم بهش گفتم 3 با 3 چند ميشه پشتش رو به من كرد و با انگشتاي كوچيكش حساب كرد و گفت سيس يعني 6 از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم هر عدد يه رقمي رو كه بهش گفتم تا 10 دقيقا درست جمع كرد و نميدونم واقعا چجوري ياد گرفته  حتي وقتي به خواهرم هم گفتم و ازش سئوال كرد همه رو درست جواب داد و اين واقعا من رو حيرت زده كرده بود . تا شماره 14 رو خوب بلده ولي به 15 مي گفت 1 و 5 . معلومه كه از الان به رياضي علاقه داره . حتي وقتي تو اداره بودم شماره موبايل بابايي رو مي خو...
6 تير 1393

عروسي رفتن ايليا جونم

روز 30 خرداد عروسي سعيده يكي از اقوام نزديك مامان جون بود . بچه ها هم چون با همديگه و دور هم مي خوان جمع بشن اون هم براي عروسي ، خيلي خوشحال و  ذوق زده بودند .                  ايليا جون و عسل خانم و هستي خانم وقتي لباسهاشونو پوشيدند، طوري با هم ست شدند كه انگاري از قبل با هم هماهنگ كرده بودند . خيلي خوش گذشت .       ...
3 تير 1393

گردش دركن - سولقون

14 و 15 و 16 خرداد تعطيلي سه روزه آخر هفته بود كه تصميم داشتيم به شمال بريم ولي به خاطر كار بابايي نتونستيم مقدمات سفر رو بريزيم مجبور شديم تو خونه بمونيم . روز جمعه 16 خرداد بابايي مرخصي گرفت و ما رو برد كن - سولقون . خيلي شلوغ بود ولي خوش گذشت . به خاطر ايليا جون كه عاشق درياست نزديك يه رودخونه بساطمونو پهن كرديم كه ايليا كنار آب براي خودش بازي كنه و فكر دريا از سرش بياد بيرون . ولي فكر دريا  از سرش  كه بيرون نيومد هيچ ، مي گفت : من گفتم بريم دريا كه شن بازي كنم  . من درياي راستكي مي خوام اين دريا الكيه . ...
18 خرداد 1393

كوتاهي موي ايليا جونم در بوستان

با گرم شدن هوا و بلند شدن بيش از حد موهاي ايليا جونم ، تصميم گرفتم كه موهاشو كوتاه كنم ولي خودش اصلا راضي نمي شد و هر وقت بهش مي گفتم موهات بلند شده و تو كه همش درحال ورجه وورجه هستي و عرق مي كني ، قبول نمي كرد يا موقعي هم كه قانع مي شد ،‌مي گفت بايد به اندازه يه مورچه بزني ها .....بالاخره روز 5 شنبه به بوستان بردمش و گفتم اگه پسر خوبي باشي تا موهات كوتاه بشه ، ميبرمت خونه بازي بوستان . ايليا هم به خاطر بازي كه در خونه بازي بوستان رضايت داد كه موهاش كوتاه شه . از موقع متولد شدن ايليا ،‌اين چهارمين باريه كه موهاشو كوتاه مي كنم . بعد از كوتاهي وقتي بهش مي گفتم  كه :ديدي موهات كوتاه شد چه قد راحت شدي ...
8 خرداد 1393

روز پدر مبارك

  سايه ات كم مباد اي پدر ! من نبودم و تو بودي ،  وقتي بود شدم تو تمام بودنت را به پايم ريختي ، حال سالهاست كه با بودنت زندگي مي كنم . هر روز و هر لحظه ، هر آن و هر دم تو هستي . ببخش ! آنقدر هستي كه گاهي نمي بينمت . ببخش ! تمام ناداني ها و نفهمي ها و كج فهمي هايم را ، اعتراض ها و درشتي هايم را و هر آنچه را كه آزارت مي دهد . دستانت را مي بوسم و پيشانيت را ، كه چراغ راه زندگيم بودي و هستي و خواهي بود . پدرم ! ببخش ! اگر پاي تك درخت حياطمان پنهاني غصه هايي را خوردي كه مال تو نبودند . ببخش ! اگر ناخن هاي ضرب ديده ات را نديدم كه لاي درهاي بسته روزگار مانده بود و ببخش ! اگر هميشه پيش از رسيد...
22 ارديبهشت 1393

و باز هم ................مادر

به سلامتي همه مامانايي كه وقتي صداشون كنيم ، ميگن : جانم . و هر وقت صدامون مي كنن ، ميگيم: چيه ؟ ها....؟ به سلامتي مادرايي كه مي تونن تا 10 تا فرزندشونو نگهداري كنن اما 10 تا فرزند ، نمي تونن از يه مادر نگهداري كنن . به سلامتي مادرايي كه با حوصله راه رفتن رو به بچه هاشون ياد دادن ولي تو پيري بچه هاشون خجالت مي كشن ويلچرشون رو هل بدن . به سلامتي مادرايي كه وقتي غذا سر سفره كم مياد ، اولين كسي كه از اون غذا دوست نداره ، خودشه . به سلامتي مادر ، تنها كسي كه وقتي شكمشو لگد مي زدم از شدت شوق مي خنديد . به سلامتي مادر كه ديوارش از همه كوتاهتره . به سلامتي مادر به خاطر اينكه از سلامتيش هميشه به خاطر ما گذشته . ...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو ، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،‌ دلواپسي! مادر يعني آرامش همه خوابهاي كودكانه در بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي كه عمري به پاي باليدن تو ، چروك شد ! مادر يعني بهانه در آغوش كشيدن زني كه نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!  مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن ........................!   مادران پاكند ،‌ همچون ياسها  گوهراني بهتر از الماسها  قلبشان دشتي ز مهر و عاطفه  روحشان لبريز از احساسها                       ...
31 فروردين 1393