ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

2 روز مونده به تولد عزيز ماماني

جوجوي ماماني حدودا يه سالي ميشه كه به وبلاگت سر نزدم چون در تكاپوي خريد خونه  و جابجائي بوديم . ولي بهت قول ميدم به محض اينكه فرصت پيدا كردم وبت رو به روز كنم . الان هم 2 روز مونده به تولد تو نازنين مامان . يه كم هم حال ندار بودي دو سه روزه كه تو مدرسه حالت بد ميشه . خيلي نگرانتم امروز هر طور شده ميبرمت دكتر تا خيالم راحت شه .روز 5 شنبه رو برات تولد گرفتم و مهموني داريم حتما عكسات رو ميذارم . ايشالله صد و بيست سال زنده باشي . خودت ميدوني كه ماماني چقدر دوستت داره و نفسش به نفست بنده . دورت بگردم عشق هميشگي مامان .  ...
6 بهمن 1394

عروسي ساراجون

روز دوشنبه 4 اسفند عروسي سارا ،     دخترعموي بابائي بود . وقتي داشتم براي رفتن به عروسي آمادت مي كردم بهت سفارش كردم كه پسرم توي عروسي فقط پيش ماماني مي شيني و اصلا شلوغ نمي كني و تو هم در جواب گفتي : باشه ماماني اگه عروسي خودموني (منظورت بستگان نزديكه) بود شلوغ و بازيگوشي مي كردم ولي اين عروسي خودموني نيست فقط پيشت مي شينم . ولي رفتن به عروسي همانا و شيطنت هاي ايليا هم همانا . از اين ور سالن به اون ور سالن . از زنونه به مردونه . حتي از زير ميزها و زير پاي خانما و لا به لاي صندلي ها هم رد مي شدي . خوبه كه قول داده بودي كه شيطنت نكني چون عروسي خودموني نيست ، اگه ميدونستي كه خودمونيه ديگه نميدونم ميخواستي چي كار كني ؟  ...
4 اسفند 1393

تيراژه و سرزمين عجائب

فرداي 22 بهمن ماه روز كه هم 5شنبه بود و هم وسط تعطيلي ، مرخصي گرفتم و در كنار خونواده موندم . با آيدا تصميم گرفتيم كه براي خريد به تيراژه بريم . ايليا جونم براي اولين بار بود كه به تيراژه مي رفت . چون فضاي باز و بزرگي هم داشت فقط بدو بدو مي كرد و هي ليز مي خورد توي دويدن هم اصلا احتياط نمي كنه كه خدايي نكرده به چيزي نخوره . تو قسمت پايين بازار ، وقتي چشمش به ترن افتاد اصرار كرد كه سوار شه من هم از خدا خواسته كه به سرزمين عجائب نبرمش و فقط با اين راضي بشه ، قبول كردم و با عسل سوار ترن شدن . قربونش برم كلي هم ذوق كرد و مسئول ترن هم نفري يه بادكنك بهشون داد .  وقتي به طبقات بالاتر رفتيم ، سرزمين عجائب رو ديد و اصلا اجازه ن...
23 بهمن 1393

تولد 6 سالگي نفس مامان

  هر سال وقتي .....8 بهمن ..... ميشه ، هزاران شهاب به سمت زمين هجوم ميارن . ميدوني چرا؟  چون اونا ميخوان خودشونو از آسمون به زمين برسونن و برن به پيشواز حضور فرشته اي كه با گامهاي مهربونش ، سفرشو از پيش خدا شروع كرده . عزيزترينم تولدت مبارك  امروزسنجاقكها همه مهر سكوت از لب برمي دارند و در هواي چشمانت پرواز را به ياد خواهند داشت . امروز پروانه ها همه شمع وجودت را حس مي كنند و عطر اقاقيها تا بيكرانه سفر خواهد كرد . امروز روز توست .....  روزي كه ديگر چشم نرگسهاي مست نگران شقايق نيست و به شوق ديدن تو روزي هزار بار خواهند شكفت . آري ، امروز ..... 8 بهمن .........
12 بهمن 1393

24 ساعت مانده به تولد 6 سالگي ايليا جونم

تقديم به صاحب چشماني كه آرامش قلب من است و صدايش آرام بخش ترين ترانه من است .                                                                             6 سال گذشت از اولين باري كه صداي ناز تو در گوشم پيچيد      6 سال گذشت از اولين باري كه در آغوش كشيدمت و احساس كردم كه هستم ..... 6 سال گذشت از لذت دوباره مادر شدنم كه حس زيباي آن قابل وصف نيست ....... 6 سال گذشت به چشم ب...
7 بهمن 1393

بهمن ماه 93

دي هم تمام شد . دفتر بهمن را باز كردم و برگ اولش را با كاغذي از جنس دلم جلد كردم . صفحه به صفحه اش را با اميد خط كشي كردم . صاف و يكدست . اين بار بهتر ورق مي زنم ، با احتياط بيشتري نگهش مي دارم . شروع به نوشتن مي كنم . اين بار كمي خوش خط تر مي نويسم . چون اين ماه ، ماه آغاز توست نازنينم . خط اول : به نام خدا  سلام به بهمن    عزيز دلم حالا كه فهميدي به تولدت چند روز بيشتر نمونده ، هر شب هي مي پرسي ماماني چند سال مونده به تولدم ؟ يه كم هم مغروري و فكر مي كني كه همه چيو بلدي . وقتي بهت ميگم ماماني مثلا 10 روز يا 8 روز . سال نبايد بگي بايد بگي روز در جوابم ميگي : خوب حالا هر چي . يه چيز جالبتر . ديشب به...
1 بهمن 1393

يلداي 93

شب يلداي 93 مقارن شده بود با روز وفات رسول الله (ص) و شهادت امام حسن مجتبي (ع)   يلداي امسال رو هم دقيقا مثل سالهاي قبل در خونه مامان جون و آقا جون و در كنار خونواده سپري كرديم . خيلي خيلي خوش گذشت چون همه خونواده در كنار هم بوديم .  سفره شب يلداي ما ايليا و عسل و ماني در  حال خوردن آجيل اينم ماهك كوچولو كه گل سر سبد سفره ما شده بود ...
1 دی 1393