ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

روز برفي

بالاخره ما هم برف اون هم از نوع شديدش رو ديديم نه اينكه امسال برف نيومد ،‌چرا اومد ولي طرفاي ما فقط  سرماش مي اومد . ولي روز 15 و 16 بهمن ماه برف خيلي سنگيني اومد بطوريكه تمامي مدرسه ها تعطيل  شد . ايليا خيلي دوست داشت كه ببرمش برف بازي . حتي دو سه بار به اداره زنگ زد كه ماماني زود بيا با  هم بريم برف بازي ولي بخاطر سرماي زياد ترسيدم ببرمش كه مبادا سرما بخوره .    ...
16 بهمن 1392

تولد ایلیا جونم با تم بن تن

ناز گل ماماني ! به خاطر مشغله هاي كاري كه داشتم تا امروز نتونستم عكسهاي تولدت رو تو وبت بذارم ، ولي امروز بهت قول ميدم كه عزمم رو جزم كنم و عكسها رو آپلود كنم  .   شب قبل از تولد و آماده كردن تزيينات    بخاطر شخصيت بن تن رنگ بادكنكها سبز و مشكي انتخاب شد ولي بخاطر بي كيفيتي بعضي از عكسها  وضوح رنگ مشخص نيست .   الهي ماماني به قربونت بره كه تمام بادكنكها دوتايي با هم باد كرديم .   ساعت به دنيا اومدن گل پسر ماماني ، كه با  بدنيا اومدنش خير و بركت به زندگيمون آورد . ساعت 18:00  گل پسر ما بخاطر ارادت زيادش به شخصيت بن ...
14 بهمن 1392

رفتن به باغ وحش

روز جمعه 11 بهمن تصميم گرفتيم كه بچه ها رو ببريم باغ وحش ارم ، البته نظريه از طرف دايي علي بود . ايليا براي اولين بار بود كه يه سري از حيوونا رو از نزديك ميديد و خيلي براش تازگي داشت . قفس خرسها  قفس شترمرغها قفس آهوها قفس ميمونها  هستي جون و عسل جون در حال نگاه كردن به قفس گوزنها  تمساح ها مارها  سمندر لاك پشت  مارماهي  پليكان  ايليا جيگري مامان در حال غذا دادن به اردكها  قفس ببرها قفس شير - سلطان جنگل  قفس خرگوشها  البته ايليا جونم هم به داخل قفس خرگوشها رفت و هي دنبال خ...
12 بهمن 1392

8 بهمن سالگرد پنجمين تولد نفس مامان

پنجمين سالگرد تولد     عزيزكم !‌ 4 سال را با هم پشت سر گذاشتيم ،‌به ياد تك تك دقايق و ثانيه ها و لحظه ها كه عزيزترين لحظه هايم بودند . بي شك ناب ترينشان لحظه هاي مادر بودن است كه جز مادر نباشي ، نميتواني دركشان كني ! لحظه به دنيا آمدنت ، شيرخوردنت،نشستنت ، راه رفتنت ،‌دندان درآوردنت، نفس كشيدنهايت ، مامان و بابا گفتنت ، با تو لحظاتي گذراندم كه جز زيبايي ، چيزي نديدم . با تو بهترين ها را تجربه كردم . روزهايي كه گذشت بر نمي گردد . تنها يادشان است كه آرامش مي بخشد و لبخند جاري مي كند . اكنون ورود به 5 سالگيت مبارك . چقدر خوشحالم كه تو را دارم .  عزيزتريني ايلياي مامان  ...
8 بهمن 1392

گفتني هاي براي ايليا نفسم

  عشق من ! قسم به چشماي سيات ، قسم به ناز تو نگاهت ،‌ نميدونم چه جوري بگم كه: مي خوامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت .  نازنينم ! امروز اولين روز ماه تولد توست . بهمني من ! اين روزها آخرين روزهاي چهارمين سالگردت مي باشد .كم كم به پنجمين سالگرد تولدت نزديك مي شويم  و من مي خواهم ذره اي از ناگفتنيهايم را برايت بازگو كنم . دردونه قشنگم  ! اين روزها كه برايت مي نويسم درست با تو پسر كوچولوي نازم ،‌روزهاي كودكيم را مرور مي كنم و اين همه نوشته از سر شوق بيشتر به خاطر خودم است تا بتوانم فردا روزي با هر نگاه به صفحات دلنوشته هايم كه ...
1 بهمن 1392

ايليا و بابايي

پسرم ، برگ گلم ،‌غنچه اي خوش رنگ دلم ! دست خود را حلقه كن بر گردنم . خنده زن بر چشمهاي خسته ام . عشق تو آواز صبح زندگيست . مهر تو آغاز لطف و بندگيست . تقريبا يكي از عادتهاي هر روزه شده يا بهتر بگم هر شبه كه وقتي بابايي از سر كار مياد چند دست با گل پسرش بازي بن تن يا فوتبال رو بازي كنه تازه اون موقع شب هر كدوم كه گل ميزنند يه سر و صدايي راه ميندازند كه بيا و ببين و هر وقت هم كه ايليا گل ميخوره شروع به كشتي گرفتن و كتك زدن بابايي ميكنه و من بيچاره هم هي تذكر كه بابا مردم خوابيدن ، نپريد ، بي سر و صدا و......... و كو گوش شنوا ? ...
15 دی 1392