ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

3 فروردين و كنار دريا

وقتي به كنار دريا رسيديم ايليا از خوشحالي و ذوق به طرف آب دويد و شروع به در آوردن لباسهاش كرد و وقتي با مخالفت من روبرو شد كه هوا سرده و يخ مي كني ،‌ مشغول به شن بازي شد .  اينجا ديگه از عكس گرفتن من كلافه شده و داره مامانيو دعوا مي كنه . اثرهاي هنري خاله مينا  ...
3 فروردين 1393

1 فروردين 93

روز اول فروردين با مامان جون و آقاجون به سر مزار بابابزرگ ماماني (پدر مامان جون) رفتيم . ايليا جون و عسل و هستي هم براي گلدونهايي كه براي سر مزار آورده بوديم به ما كمك كردند .  هر سه تايي پشت ماشين نشستند تا سر مزار . البته مامان عسل هم كنارشون بود . بابا بزرگ ماماني وقتي ماماني خيلي كوچولو بود ، از بين ما رفت . روحشون شاد . چون مزارشون تو شمال كشوره ما دير به دير به سر مزارشون ميريم ولي گذروندن عيد امسال در شمال سبب خيري شد و ما تونستيم بعد از سال تحويل ،‌ فاتحه اي بر سر مزارشون بخونيم و ديداري تازه كنيم . طلب آمرزش براي تمامي اموات مخصوصا پدر بزرگ و مادربزرگ خودم ، از خداوند بزرگ دارم . *********************** ...
1 فروردين 1393

تخم مرغهاي رنگي سفره عيد مامان جون

ايليا جونم ماژيكهاشو با خودش آورد شمال تا با هستي و عسل تخم مرغها رو براي سفره هفت سين رنگ كنند . فكر كنم دو سه باري براشون تخم مرغ پختم تا رنگش كنند و به هر كدومشون هم يه دستمال دادم تا دست و لباسشونو رنگي نكنند چون ماژيك خيلي سخت پاك ميشه . نتيجه كار :  تخم مرغ مشكي اثري از آقا ايليا  تخم مرغ قرمز اثري از هستي خانوم تخم مرغ سفيد و مشكي اثري از عسل خانوم ...
29 اسفند 1392

چهارشنبه سوري

 امروز آخرين سه شنبه سال و شب چهارشنبه است و از قديم الايام اين شب به چهارشنبه سوري معروف بوده .  اميدوارم كه غم و غصه هاي همه تو آتيش امشب بسوزه . ...
27 اسفند 1392

دردلهاي مادرانه قبل از تحويل سال نو با دلبندانم

  عزيزان دل مادر !‌ فرناز و ايلياي عزيزتر از جانم !      در اين ساعات آخر كه سال 92 كم كم رخت بر مي بندد درددلهايي با شما دارم هر چند كه دردلهاي مادرانه هيچ وقت تمامي ندارد و هر زمان هر چيزي كه از نظر يك مادر مي گذرد دوست دارد كه به فرزندانش گوشزد كند . جگر گوشه هاي من ! با تمام وجود مي خواهم هرگز با چشمان مهربانتان نامهرباني روزگار را نبينيد . پاره هاي تنم ! زندگي ساختني است نه گذراندني ، پس بكوشيد براي ساختنش نه اينكه بسازيد براي گذراندنش . فاصله بين مشكل و حل مشكل يك زانو زدن است آن هم در برابر خداوند نه در برابر مشكل . پس قبل از هر كاري براي حل مشكل از او كمك بخواهيد . اينها...
25 اسفند 1392

بدون عنوان

گاهي دلم براي باورهاي گذشته ام تنگ مي شود  گاهي دلم براي پاكيهاي كودكانه ي قلبم مي گيرد  گاهي دلم از رهگذراني كه در اين مسير بي انتها آمدند و رفتند ،‌خسته مي شود .... گاهي دلم از راهزناني كه نا غافل دلم را مي شكنند ، مي گيرد ...... ...... گاهي آرزو مي كنم اي كاش ..... ولي به هر حال سعي مي كنم بهتر بنويسم ، فقط از خوبيها و بهترينها بنويسم . ...
25 اسفند 1392

دل خوشيها كم نيست ..........

خدايا !  وقتي كه دلم از اين و آن ،‌ از زمين و زمان مي گيرد،‌ نگاهم را به سوي آسمان تو مي گيرم ،‌ و آنقدر با تو درد دل مي كنم ،‌ تا كم كم چشمهايم با ابرهاي بارانيت همراهي مي كنند و قلبم سبك مي شود . آن وقت تو مي آيي و تمام فضاي دلم را پر مي كني  و من ديگر آرام مي شوم  و احساس مي كنم كه هيچ چيز و هيچ كس نمي تواند مرا از پاي در بياورد !  چون تو را در قلبم دارم .............   روزگارا ! تو اگر سخت به من مي گيري ، با خبر باش كه پژمردن من آسان نيست . گرچه دلگيرتر از ديروزم ، گرچه فرداي غم انگيز مرا مي خواند ،‌ ليك باور دارم...
22 اسفند 1392

خونه تكوني عيد

  پسرك ماماني اين روزها خيلي سرم شلوغه هم به خاطر خونه تكوني عيد و هم به خاطر مسائل آخر سال در شركت كه همه دست به دست هم داده  و باعث شده كه نتونم زود زود بيام و برات دلنوشته هامو تو وبلاگت بذارم ولي سعي مي كنم كه هر از گاهي كه وقت مي كنم بيام و مطلبي رو بنويسم . ...
21 اسفند 1392