ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

روزمره گيهاي ايليا

امسال بايد ايليا جونم رو به پيش دبستاني مي فرستادم ولي چون خودش ماشالله رياضي رو خوب بلده و خيلي هم كوچيكه ، اين كارو نكردم چون هم دستشويي رفتن رو به تنهايي بلد نيست و هم نميتونه صبح زود بلند شه  و هم احساس مي كنم كه نتونه از پس خودش بر بياد . البته شايد نفرستادن من و دلسوزي بي موردم ، درست نبوده و رفتن ايليا به پيش دبستان براش بهتر بود تا هر چه زودتر با محيط مدرسه آشنا بشه ولي چون دل به خواه بود من ضرورتي ندونستم و تمام كتابهاي پيش دبستان را تازه از كتابهاي خود مدرسه هم بيشتر براش تهيه كردم و هر روز خودم و آجيش باهاش كار مي كنيم . خودش هم اينقدر علاقه داره كه روزي دو يا سه بار كتابها رو مياره و ميگه كه بهم درس ياد بديد . 6 تا كتاب ر...
6 آبان 1393

محرم سال 93

  بوي محرم آمد .... كاش سهراب اينگونه ميگفت : آب را گل نكنيد ... شايد از دور علمدار حسين (ع) مشك طفلان بر دوش ، زخم و خون بر اندام ، مي رسد تا كه از اين آب روان ، پر كند مشك تهي ، ببرد جرعه آبي برساند به حرم ،‌ تا علي اصغر بي شير رباب  نفسش تازه شود و بخوابد آرام .............. آب را گل نكنيد .... ...
4 آبان 1393

فرا رسيدن عيد قربان 93

ايمانتان "ابراهيمي" ، تسليمتان "اسماعيلي" ،‌ صبرتان"ايوبي" ، ترنمتان"داوودي" ، عمرتان "نوحي" ، اسلامتان"محمدي" ، لباس احرام بر تنتان ، صحراي عرفات زير پايتان ، زيارت مكه قسمتتان ............. عيدسعيد قربان مبارك    ...
12 مهر 1393

12شهريور و عروسي رفتن ايلياجونم

12 شهريور عروسي يكي از فاميلهاي خيلي نزديك ماماني بود . آماده شدن جهت رفتن به عروسي (پسمل ماماني خودش يه پا دوماده والله) ايليا جونم موقع رفتن توي ماشين ،‌همش چرت ميزد. توي عروسي هم كه يه لحظه ننشست و همش دور سالن ميدويد و مي چرخيد . طوريكه مادر داماد كلافه شده بود و همش به بچه ها تذكر مي داد . وقتي هم اركست شروع به خوندن ميكرد با صداي اونا بلند بلند داد ميزد . چون روي عكسها زوم كردم كه يه كم بياد جلوتر ، تار شده . و بعد از اون همه ورجه ورجه كردن و داد و فرياد زدن ، نرسيده به خونه بيهوش شد.     ...
15 شهريور 1393

سفربه شمال همزمان با عيد سعيد فطر

دقيقا 6 مرداد و همزمان با فرا رسيدن عيد سعيد فطر ،‌با تمامي اعضاء خانواده راهي شمال شديم ميوه هاي حياط منزل مامان جون  خيار ترش ( فقط در شمال كشور وجود داره) بادمجون ساحل بندرانزلي  خاله مريم - ماماني - خاله مينا  گيسوم و ساحل بسيار زيباي آن هنرنمايي ماماني  خوردن بلال و بستني در كنار ساحل ايليا جون و هستي گلم در حياط منزل مامان جون  ماماني - مامان جون و آقا جون  موقع برگشت از شمال وقتي براي خوردن ناهار توقف كرديم و نوشابه با شيشه خريديم براي ايليا تازه گي دا...
14 مرداد 1393

27 تير93 -(سفر به چالوس و نوشهر)

قبل از رفتن به سفر ژست هاي ايليا موقع عكس گرفتن  قربون اين خنده هاي از ته دلت بره مادر . تله كابين - نمك آبرود   تعجب كردن و ذوق زده شدن بيش از حد ايليا براي اولين بار سوار شدن تلكابين  غروب بسيار زيباي  ساحل نوشهر دورت بگردم قشنگم ! امروز ، روز تو بود . اصلا خسته نشدي و تا غروب كه توي عكسها هم مشخصه ، پي در پي با اون حالتهاي بچگونت شنا ميكردي طوري كه همه اشخاصي كه در ساحل بودن، تو رو نگاه مي كردند . كل روز رو يا شنا كردي و يا توي پارك با انواع وسايل برقي و غير برقي بازي كردي . انشاالله ...
29 تير 1393

شب هاي قدر93

امشب ،‌ من از عمق وجود خود ،‌خدايم را صدا كردم . نميدانم چه ميخواهي ولي براي تو ،‌براي رفع غمهايت ،‌براي قلب زيبايت ، براي آرزوهايت به درگاهش دعا كردم و ميدانم....... و ميدانم خدا از آرزوهايت خبر دارد . گر نهادي تاج قرآني به سر يا نهادي سر به سجده تا سحر  دل شكست و آمدت اشك بصر زير لب آهسته نامم را ببر                                                          التماس دعا ...
25 تير 1393