ر وز 5 شنبه ظهر وقتي از سر كار برگشتم به خونه مامان جون اومدم چون آجي رفته بود دانشگاه و شما تنها بودي ، بابايي شمارو برده بود خونه مامان جون . بعد از خوردن ناهار و كمي استراحت با خاله مينا و هستي براي خريد لباس عيد شما به بازار رفتيم . اين چند روزه هر وقت با ماشين از جلوي يكي از فروشگاههاي لباس كودك رد ميشدم يه كت و شلوار خيلي شيك بچه گونه بهم چشمك ميزد .اولين كاري كه كردم به همون فروشگاه رفتيم خوشبختانه تا شماره 6 اون كت و شلوار و پيراهن ست رو داشت . يه كت و شلوار آبي با خالهاي سفيد و پيراهن سفيد . خيلي شيك بود .با كلي سخنراني براي ايليا جونم و وعده و وعيد خريد اسباب بازي و كارتون ،لباس رو براش پرو كردم ،واي اينقدر بهش مي اومد...