ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

سه ماهگي ايليا جونم

2 ارديبهشت ساعت 1 ظهر  تپلي مامان روي ني ني لاي لاي كه از بچگي آجي فرناز نگه داشته بودم ،‌خوابيده . 2 ارديبهشت ساعت 8:45 شب  در خونه مامان جون  خداوندا ! به خواب كودكم آرامش  به بيداري اش عافيت  به عشقش ثبات  به مهرش تداوم و به عمرش بركت جاودان عطاكن ......            شكرانه اش با من  5 ارديبهشت ساعت 2:30 بعد از ظهر الهي دورت بگردم . مثل فرشته ها ناز ناز خوابيدي . 9 اريبهشت ساعت 7 شب اي جونم . دلم ميخواد يه گاز گنده از اون لپاي خوشگلت بگيرم . 13 ارديبهشت ساعت 1:30 شب  17 ارديبهشت ساعت 4 بعد از...
25 دی 1391

گپي با پسركم

از تو مي نويسم براي تو ، تويي كه مثل يك روياي شيرين در زندگيم قدم نهادي .  دلبندم ! عزيزم ! قشنگ ! اميدم ! تنها عامل نفس كشيدنم ! عمرم ! زندگيم !‌پسرك چون ماهم ! ماهكم !  ماماني يه كم دير تصميم به نوشتن خاطراتت در دفتر خاطرات مجازي گرفت چون تو درست 2 سالت شده ،‌ ولي قول ميدم از روي عكسها تمام اون خاطرات را به ياد بيارم و تو وبلاگت بذارم .  عزيزكم اين دل نوشته ها را برات مي نويسم كه اگه يه روزي ماماني عمرش به اين دنيا نبود بدوني كه دوران كودكيت چه جوري گذشته و چه شيطنتهايي كه نمي كردي  و ببيني كه با چه دلخوشي اين وبلاگ را برات ساختم و خودت هم بعد از مامان اين خاطرات را دنبال كني . خدا تو رو بعد از 15 سال...
3 دی 1391

عيد نوروز سال 1388 اولين عيد ايليا جونم

نوروز 1388   شاه پسرم !‌ امسال اولين عيديه كه تو به جمع ما اومدي . تو اين عيد تو فقط 53 از تولدت ميگذره . برايت از خداوند منان شادكامي و سلامتي خواستارم . و از خداي بزرگ سپاسگزارم كه چنين فرزند سالم و زيبايي را به كانون گرم خانواده ام هديه داده  . دعاي ماماني هنگام تحويل سال نو  بارالها !‌ دريا دريا نيايشت مي كنم . زانو زانو بر درگاهت سجده مي كنم ولي تنها شن ريزه اي از لطف تو براي همه نداشتنها و نبودنهايم كافيست . اين عكس روز چند دقيقه بعد از سال تحويل با بابايي انداختي كه داره روبوسي اولين عيد رو با گل پسرش ميكنه .   سيزده بدر 1388 امسال سيزده بدر همراه خونوا...
20 آذر 1391

از 31 روزه تا 2 ماهگي ايليا جون

  چهل روزه گي  تا 3 ماهگي خيلي دلت نفخ مي كرد وقتي هم كه دل درد ميگرفتي يكسره گريه مي كردي و به هيچ وجه ساكت نمي شدي دكتر متخصصت مي گفت كه چون تند تند شير مي خوري ، نفخ مي كني و بعد از 3 ماه خوب ميشي . هر چقدر  هم بعد از شير خوردن آروغت را به قول معمول مي گرفتم ولي باز فايده اي نداشت . تو اين عكس هم اينقدر بي تابي ميكردي كه دايي علي تو آغوشش تو رو ميچرخوند تا اينكه خوابت برد . 25 اسفند 1387 دقيقا 5 روز مونده به عيد سال 1388 . من و خاله فاطي ( همكار مامان )‌و  آجي فرناز قراره   براي خريد عيد بريم ميدان وليعصر . پسر كوچولوي ماما...
4 آذر 1391

عكسهاي 5 روزه تا 1 ماهگي ايليا جون

هفت روزگي  از روزه 5 تولدت دور چشمات قي مي بست به زور صبحها چشمهات و باز مي كردي با اينكه چند بار دكتر بردمت ولي باز چشمات خوب نمي شد . هر چي دارو استفاده مي كردم يا با چاي يا هر چيزي كه دوست و آشنا تجويز مي كرد چشمات و ميشستم ولي باز خوب نمي شد . دكتر مي گفت به خاطر عفونتهاي داخل شكم مادره كه چشماش اينجوري شده و به مرور زمان خوب ميشه . در آخر نذر جد سودابه (دخترعمو) كردم كه چشات خوب شد .   سيزده روزه گي  هفده روزه گي  بيست و دو روزه گي  يك ماهگي  ...
27 آبان 1391

اولين روزهاي زندگي ايليا نفس

فرشته كوچكم خوش اومدي . اولين روز تولد ساعت 13:44       دومين روز تولد  ساعت    سومين روز تولد   ساعت 9:46  روز 87/11/10   ساعت 9:47 شب 87/11/10           عزيز دل ماماني ! وقتي به دنيا اومدي تمام صورتت تكه تكه قرمز شده بود ولي بعداز چند روز خوب شدي.  ساعت 11:27 روز 87/11/12      بقيه عكسهاي به دنيا اومدن پسرماماني را در اولين روزهاي تولد در ادامه مطلب ببينيد . ساعت 9:49 روز 87/11/10 ساعت 9:51 روز 87/11/10     ...
28 مهر 1391

خاطرات بدنيا آمدن ايليا

دوستاي عزيز ! سلام . اسباب كشي  من وبلاگ پسرمو  در تاريخ 91/2/12 تو پرشين وبلاگ ساختم ولي بعد كه خدمات و امكانات ني ني وبلاگ را ديدم ،‌آدرس وبلاگ رو عوض كردم و مطالبش رو به آدرس جديد انتقال دادم . راستش اصلا از امكانات پرشين وبلاگ خوشم نمي اومد . اونهايي كه وبلاگ گل پسرمو دنبال مي كنند و دوستاي ما هستند از اين به بعد به اين آدرس مراجعه كنند . از http://ilianafasmaman.persianblog.ir اسباب كشي  كرديم و رفتيم به   http://ilianafasmaman.niniweblog.com     ني ني ما يه پسره . شاه پسره . قند عسله .    فقط بيست و هشت روز از بارداري...
27 شهريور 1391