تيراژه و سرزمين عجائب
فرداي 22 بهمن ماه روز كه هم 5شنبه بود و هم وسط تعطيلي ، مرخصي گرفتم و در كنار خونواده موندم . با آيدا تصميم گرفتيم كه براي خريد به تيراژه بريم . ايليا جونم براي اولين بار بود كه به تيراژه مي رفت . چون فضاي باز و بزرگي هم داشت فقط بدو بدو مي كرد و هي ليز مي خورد توي دويدن هم اصلا احتياط نمي كنه كه خدايي نكرده به چيزي نخوره .
تو قسمت پايين بازار ، وقتي چشمش به ترن افتاد اصرار كرد كه سوار شه من هم از خدا خواسته كه به سرزمين عجائب نبرمش و فقط با اين راضي بشه ، قبول كردم و با عسل سوار ترن شدن . قربونش برم كلي هم ذوق كرد و مسئول ترن هم نفري يه بادكنك بهشون داد .
وقتي به طبقات بالاتر رفتيم ، سرزمين عجائب رو ديد و اصلا اجازه نداد كه براي خريد مغازه ها رو نگاه كنم به ناچار بردمش بالا و ازش قول گرفتم كه فقط دو تا بازي بيشتر سوار نشه كه بايد زودتر به خونه برگرديم . ولي وقتي رفتيم داخل سرزمين ، ايليا طبق معمول قولش رو زير پاش گذاشت و كلي نق زد كه من بايد همه رو سوار شم . خلاصه چشمتون روز بد نبينه تا خونه به من مشت مي زد و گريه مي كرد كه تو نذاشتي بازي كنم . ماشالله هر چقدر هم كه بازي مي كنه سير موني نداره .