ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

نه ماهگي ايليا جونم

قند عسل ماماني وقتي 1روز مونده بود كه پا به 9 ماهگي بذاره كلمه ماما رو از لباي قشنگش شنيدم.        اين دو تا عكس رو در اداره ازت گرفتم . واي خدا چه پسر مودب و نازي . فدات بشششششششششششششششششششششششم.   ...
25 شهريور 1392

هشت ماهگي ايليا جونم

3 مهر  ايليا در فروشگاه هايپراستار عزيز دلم وقتي روي صندلي مخصوص كودك در فروشگاه خوابوندمت ، اصلا آروم و قرار نداشتي . همش نق ميزدي و ميخواستي بياي بغلم و همه جارو نگاه كني .   جشن دندوني  اولين دندوناي نازت در روز 11 مهر سال 88 ديده شد يعني دقيقا 8 ماه و 3 روزت بود . خواستم برات دندونك درست كنم كه مامان بزرگ و بابابزرگ هستي مهمونمون شدند و جشن دندونيت افتاد براي 22 مهر كه مامان جون زحمتش و كشيد . به رسم قديميا برات دستمالي پهن كرديم و يه سري وسايل از قبيل قيچي و ماشين حساب و دفتر و ..... گذاشتيم و ازت خواستيم كه يكي را برداري و ايليا جيكري هم ماشين حساب را برداشتي . آخه بعضيا ميگن بچه تو...
25 شهريور 1392

سفر به شمال در آخرين لحظات سال 92

روز 27 اسفند آخرين روز كاري ماماني در سال 92 بود ،‌ چون مقدمات سفر رو مي چيديم روز 28 به سر كار نرفتم . ساعت 11 شب منو و بابا و ايليا و فرنازم ،‌همراه با دايي علي و آيدا با 3 ماشين راهي شمال شديم . خوشبختانه جاده خلوت بود و ما تونستيم صحيح و سلامت ساعت 5 صبح به شمال برسيم . در ويلاي مامان جون همه چي خبر از نو شدن سال و آمدن بهار و عيد ميداد . ايلياي ناز مامان نزديك رسيدن به شمال خوابش برد و وقتي به شمال رسيديم خواب بود . كمي استراحت كرديم تا خستگي راه از تنمون بره بيرون .  ...
29 ارديبهشت 1392

شش ماهگي ايليا جونم

4 مرداد ساعت 2 بعد از ظهر  4 مرداد ساعت 8:30 شب  وقتي چراغ را خاموش و روشن مي كردم ببين چشمات چقدر گرد ميشد . يا اينكه براي گرفتن دوربين از دست ماماني دست و پا ميزدي .  7 مرداد  وقتي در آستانه ورود به شش ماهگي بودي با كمك بالش در اطرافت به خوبي مي نشستي و در روروئك بازي مي كردي . 10 مرداد  از طرف فاميل پدري مامان براي عروسي يكي از اقوام به شهر كوهين واقع در استان قزوين دعوت شده بوديم . يعني داماد نوه عمه ماماني بود . اين عكسها را در آنجا انداختيم . الهي من فداي اون صورت گرد چون ماهت بشم . ايليا جون و آجي فرناز در باغ منزل عمه ماماني  ...
18 اسفند 1391

پنج ماهگي ايليا جونم

عزيزكم !‌ عكسهات از 5 ماهگيت در منزل جديدمون است .  7 تير ساعت  1 بعد از ظهر 13 تير ساعت 2:30 بعد از ظهر  15 تير ساعت11:45 شب  18 تير ساعت 10:45 شب  بهناز جون فقط يه گوشي موبايل تو دستش بود و هر وقت خونه مامان جون مي رفتيم دقيقه به دقيقه ازت عكسهاي مختلف مي گرفت . يا فقط سرش و مي چسبوند به گردن تو و بوت مي كرد مي گفت من عاشق بوي بچم طوريكه بعضي وقتا حوصلت و سر ميبرد و كلافه ميشدي . وقتي هم اين عكسها رو ميگرفت اينقدر تورو خندوند كه ريسه مي رفتي .  گلم يه ذره اينورو نگاه كن تا ماماني ازت عكس بگيره . ايليا جونم !‌ ايليا !  آهان ،‌...
25 بهمن 1391

چهار ماهگي ايليا جونم

3 خرداد ساعت 8 شب  عمو امين يه تخت بادي خريده بود وقتي اونو باد كرد يه تختخواب مشكي و خيلي بزرگ شد وقتي تو رو روي اون گذاشتم خيلي خوشت اومد و اينجوري روش لم دادي . هستي و ايليا جونم  عسلي و ايليا جونم  وقتي ايليا جونم دختر ميشه . مامان جون تو خونشون يه تاب واسه شما كوچولوها بسته بودند . وقتي تو رو روي تاب ميذاشتم به 5 دقيقه نمي كشيد كه خوابت ميبرد . توي عكس دقت كن چقدر چشات خواب آلود شده . و بالاخره خوابت برد . چه خوابوندن بي درد سري . با مامان جوني رفته بودي حموم . ايليا در هياهوي انتخابات رياست جمهوري سال 88 18 خرداد ساعت 7 بعد از ظ...
5 بهمن 1391

سه ماهگي ايليا جونم

2 ارديبهشت ساعت 1 ظهر  تپلي مامان روي ني ني لاي لاي كه از بچگي آجي فرناز نگه داشته بودم ،‌خوابيده . 2 ارديبهشت ساعت 8:45 شب  در خونه مامان جون  خداوندا ! به خواب كودكم آرامش  به بيداري اش عافيت  به عشقش ثبات  به مهرش تداوم و به عمرش بركت جاودان عطاكن ......            شكرانه اش با من  5 ارديبهشت ساعت 2:30 بعد از ظهر الهي دورت بگردم . مثل فرشته ها ناز ناز خوابيدي . 9 اريبهشت ساعت 7 شب اي جونم . دلم ميخواد يه گاز گنده از اون لپاي خوشگلت بگيرم . 13 ارديبهشت ساعت 1:30 شب  17 ارديبهشت ساعت 4 بعد از...
25 دی 1391

گپي با پسركم

از تو مي نويسم براي تو ، تويي كه مثل يك روياي شيرين در زندگيم قدم نهادي .  دلبندم ! عزيزم ! قشنگ ! اميدم ! تنها عامل نفس كشيدنم ! عمرم ! زندگيم !‌پسرك چون ماهم ! ماهكم !  ماماني يه كم دير تصميم به نوشتن خاطراتت در دفتر خاطرات مجازي گرفت چون تو درست 2 سالت شده ،‌ ولي قول ميدم از روي عكسها تمام اون خاطرات را به ياد بيارم و تو وبلاگت بذارم .  عزيزكم اين دل نوشته ها را برات مي نويسم كه اگه يه روزي ماماني عمرش به اين دنيا نبود بدوني كه دوران كودكيت چه جوري گذشته و چه شيطنتهايي كه نمي كردي  و ببيني كه با چه دلخوشي اين وبلاگ را برات ساختم و خودت هم بعد از مامان اين خاطرات را دنبال كني . خدا تو رو بعد از 15 سال...
3 دی 1391

عيد نوروز سال 1388 اولين عيد ايليا جونم

نوروز 1388   شاه پسرم !‌ امسال اولين عيديه كه تو به جمع ما اومدي . تو اين عيد تو فقط 53 از تولدت ميگذره . برايت از خداوند منان شادكامي و سلامتي خواستارم . و از خداي بزرگ سپاسگزارم كه چنين فرزند سالم و زيبايي را به كانون گرم خانواده ام هديه داده  . دعاي ماماني هنگام تحويل سال نو  بارالها !‌ دريا دريا نيايشت مي كنم . زانو زانو بر درگاهت سجده مي كنم ولي تنها شن ريزه اي از لطف تو براي همه نداشتنها و نبودنهايم كافيست . اين عكس روز چند دقيقه بعد از سال تحويل با بابايي انداختي كه داره روبوسي اولين عيد رو با گل پسرش ميكنه .   سيزده بدر 1388 امسال سيزده بدر همراه خونوا...
20 آذر 1391