شش ماهگي ايليا جونم
4 مرداد ساعت 2 بعد از ظهر
4 مرداد ساعت 8:30 شب
وقتي چراغ را خاموش و روشن مي كردم ببين چشمات چقدر گرد ميشد .
يا اينكه براي گرفتن دوربين از دست ماماني دست و پا ميزدي .
7 مرداد
وقتي در آستانه ورود به شش ماهگي بودي با كمك بالش در اطرافت به خوبي مي نشستي و در روروئك بازي مي كردي .
10 مرداد
از طرف فاميل پدري مامان براي عروسي يكي از اقوام به شهر كوهين واقع در استان قزوين دعوت شده بوديم . يعني داماد نوه عمه ماماني بود . اين عكسها را در آنجا انداختيم . الهي من فداي اون صورت گرد چون ماهت بشم .
ايليا جون و آجي فرناز در باغ منزل عمه ماماني
12 مرداد
اين سوئي شرت كه به تن داري را تازه برات خريدم . خيلي خيلي رنگش به صورتت مي اومد . ببين خوشگل كه بودي خوشگلتر شدي . دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم .
13 مرداد
تازه چهار دست و پا رفتن را ياد گرفته بودي و اول عقب عقب ميرفتي .
وقتي تو شش ماهه شدي ،مرخصي مامان هم تمام شد . همراه تو به اداره رفتم تا براي شروع كار با مديريت صحبتي داشته باشم . وقتي به سر ميزم رفتم صداي زنگ تلفن آمد چون همكارم آنجا نبود مجبور شدم كه تلفن را من جواب بدهم و تو اينطور حيرت زده شدي كه اين وسيله چيه كه ماماني باهاش حرف ميزنه ؟
حالا خودت هم داري امتحان مي كني .آره دوست مامانيه . داره تو رو از اونور خط صدا ميكنه . چه وسيله بامزه اي .
تو راه برگشت از اداره ،چون تولد آجي جوني نزديكه ، اين شلوار پيش بندي ارتشي را با كلاهش برات خريدم .خيلي ناز و بامزه شدي .مباركت باشه جيگرم .
همبازيهاي ايليا در حياط منزل مامان جون :
از سمت راست : عسل جون (دختردايي ايليا )- هستي جون (دخترخاله ايليا )- خود ايليا تپلي مامان و نرگس جون ( دختر عموي ايليا )
15 مرداد
مديريت اداره ماماني گفت كه از چند روز ديگه ميتونم كارم را دوباره شروع كنم براي همين هم تصميم گرفتم كه يه كم حال و هوامون عوض بشه . بخاطر همين به منزل دخترعموي ماماني در كرج رفتيم . من به خاطر اينكه از چشم نظرها دور باشي ،دستبند چشم نظر را هميشه به دستت مي انداختم و يا چشم نظري به سينه ات سنجاق مي كردم چون خيلي تپلو بودي . دخترعمو وقتي چشم نظر را در دستت ديد به من گفت كه كش دور دستبند دست بچه را اذيت ميكنه و يه دستمال زير دستبندت گذاشت كه دستت آسيب نبينه .
شب را در منزل دخترعمو مونديم . دخترعمو و دخترهاش خيلي تو رو دوست دارند . يه پشه مزاحم از تو مهمون نوازي كرد و لپ خوشگلت رو گزيد چون تو خيلي شيريني ، پشه هم نتونست طاقت بياره .
داستان گزيده شدن لپ ايليا جونم به روايت تصوير با حركات دست و صورت خودش
اولين روز كاري بعد از شش ماه كامل كه در هر لحظه در كنارت بودم و بوي نفسهايت را استشمام مي كردم ، وقتي به اداره رفتم ، خيلي بهم سخت گذشت مخصوصا كه مجبور بودم يا برايت شير در يخچال يا فريزر آماده بگذارم يا بوسيله آژانس برايت بفرستم . دلم بيش از حد براي در آغوش گرفتن و بوييدنت تنگ مي شد .ماماني را ببخش كه مجبور بودم كه تو را تنها بذارم ولي باور كن كه فقط براي آينده تو و آجي جون و زندگي بهتر به اداره مي رفتم وگرنه كدوم مادر ميتونه فرزندش را رها كنه و ساعتها ازش دور باشه وقتي به منزل مي آمدم لباس عوض نكرده با تو به بازي مشغول مي شدم .
هر چيزي كه پيدا مي كردي به دهن ميبردي و مك ميزدي نميدونم به خاطر خارش لثه هات بود يا اينكه همه بچه ها اينطوري هر چيزي جلوي دستشان باشه به دهن ميبرند .
ناز اين پهلوون كوچولو رو بره مامانش . هنوزم جاي گزيده شدن پشه روي لپت خوب نشده الهي به قعر جهنم بره اون پشه كه لپت گل پسر ماماني را گزيده .
هستي جون و عسل جون همبازيهاي ايليا جونم در خونه مامان جون
حالا بخور بخور دسته جمعي شروع ميشه از جغجغه گرفته تا سيم تلفن .
اينهم خوردن كنترل تلويزيون . ولي ماماني فكر نمي كني كه مزه هاش با هم فرق داره .
26 مرداد
ماماني فداي تو پسر بشه كه حالا به طرف جلو رفتن را هم ياد گرفتي .
31 مرداد