سه ماهگي ايليا جونم
2 ارديبهشت ساعت 1 ظهر
تپلي مامان روي ني ني لاي لاي كه از بچگي آجي فرناز نگه داشته بودم ،خوابيده .
2 ارديبهشت ساعت 8:45 شب در خونه مامان جون
خداوندا ! به خواب كودكم آرامش
به بيداري اش عافيت
به عشقش ثبات
به مهرش تداوم و به عمرش بركت جاودان عطاكن ......
شكرانه اش با من
5 ارديبهشت ساعت 2:30 بعد از ظهر
الهي دورت بگردم . مثل فرشته ها ناز ناز خوابيدي .
9 اريبهشت ساعت 7 شب
اي جونم . دلم ميخواد يه گاز گنده از اون لپاي خوشگلت بگيرم .
13 ارديبهشت ساعت 1:30 شب
17 ارديبهشت ساعت 4 بعد از ظهر
هستي جيگر خاله و ايليا نقل نبات
واي خدا اينو ببينيد نصف هستيه .
هستي جونم ! به پسمل من نگاه ميكني و به قدش ميخندي ؟ صبر كن بزرگ بشه وقتي يه مرد چهار شونه و خوش هيكل شد اون موقع اومدي منت كشيدي كه بيا با من مزدوج بشيم ،بهت ميگم .
گل پسرم چي ديدي كه اينجوري چشات گرد شدند ؟
26 ارديبهشت
تو اين خونه كه عكست رو انداختم 4 سال نشستيم . خدائيش صاحبخونمون خيلي آدم خوبي بود . ولي چون پسرش ميخواست عروسي كنه ما مجبور شديم كه اسباب كشي كنيم . اگه دور و ور عكس رو نگاه كني كم و بيش اسباب و اثاثيه را بسته بندي كردم . خدا همه مستاجرها را نجات بده .
بقيه عكسها در ادامه مطلب
ماماني ! وقتي بزرگ شدي و داشتي خاطراتت رو مرور ميكردي از ديدن اين عكسها دلخور نشو كه چرا عكسهاي بدون لباس را در وبلاگت گذاشتم . چون عكسهات قشنگ بود،دوست داشتم تو وبلاگت بذارم . وقتي اين عكسها رو ازت مينداختم مثل ماهي بودي و همش از دستم ليز ميخوردي . راستي اينم بهت بگم كه يكي از دوستداشتني ترين عكسهايي كه ازت داشتم و ماماني عاشق اوناست اين سري از عكساته .
28 ارديبهشت ساعت 9:30 شب