ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

خاطرات بدنيا آمدن ايليا

1391/6/27 15:33
619 بازدید
اشتراک گذاری

دوستاي عزيز ! سلام .

اسباب كشي 

من وبلاگ پسرمو  در تاريخ 91/2/12 تو پرشين وبلاگ ساختم ولي بعد كه خدمات و امكانات ني ني وبلاگ را ديدم ،‌آدرس وبلاگ رو عوض كردم و مطالبش رو به آدرس جديد انتقال دادم . راستش اصلا از امكانات پرشين وبلاگ خوشم نمي اومد . اونهايي كه وبلاگ گل پسرمو دنبال مي كنند و دوستاي ما هستند از اين به بعد به اين آدرس مراجعه كنند .

از

http://ilianafasmaman.persianblog.ir

اسباب كشي كرديم و رفتيم به

 

http://ilianafasmaman.niniweblog.com

 

 

ني ني ما يه پسره . شاه پسره . قند عسله . 

 

فقط بيست و هشت روز از بارداريم مي گذشت كه با انجام سونوگرافي متوجه بارداري شدم و اين مرا بيش از هر چيزي حيرت زده كرد چون هم شاغل بودم هم بعد از پانزده سال دوباره اين تجربه را به دست مي آوردم . در آنزمان فكرهاي احمقانه اي به ذهنم خطور كرد كه با مخالفتهاي شديد همسرم روبرو شدم و الان خدا را بسيار شاكرم كه مرا در اين راه همراهي كرد و نگذاشت گناهي كبيره مرتكب شوم . برخلاف بارداري اولم ، اصلا اذيتهاي دوران بارداري را نداشتم فقط بعد از تست اوليه غربالگري به دليل آيتم مشكوكي كه در آزمايشم بود ، پزشك متخصصم ترجيح داد كه سونوگرافي سه بعدي انجام دهم . به همراه خواهر كوچكترم مينا به بيمارستان پاستور رفتيم تا زمان سونوگرافي صد بار مردم و زنده شدم . فرزندم را نذرحسين بن علي (ع) كردم كه تا سه سال سقاي امام حسين باشدو لباس نذري به تن كند . با لطف خدا و نگاه سيدالشهداء ،‌دكتر گفت كه جنين يه پسر كوچولوست كه صورت كاملا گردي داره و در سلامت كامل به سر مي بره با شنيدن تپش قلب و تصويرش در مانيتور اشك خوشحالي از چشمانم جاري شدگریه و خدا را به خاطر اينهمه بزرگي شكر گفتم .

زمان به سرعت گذشت و من همچنان در حسرت ديدن روي چون ماهت روزها را پشت سر گذاشتم تا اينكه خداي مهربون نو گل باغ زندگيم را در فصلي سپيد از زندگي همراه دونه هاي برفي زمستونش  در روز سه شنبه 8 بهمن ماه  سال 1387 شمسي (30 محرم 1430 هجري قمري) ساعت 6 بعد از ظهر به ما هديه كرد  . پسركم به روش سزارين در بيمارستان لولاگر با 2 كيلو و 900 گرم وزن و قد 48 سانت و توسط خانم دكتر اميري  با 15 سال فاصله سني با خواهرش فرناز چشم به جهان گشود و با اومدنش همه چيزهاي قشنگ دنيا را به مامان و بابا هديه داد .

وقتي خانم پرستار ساعت 11:30 شب پسر كوچولويم را به نزدم آورد ،‌اون لحظه يكي از قشنگترين لحظه هاي عمرم بود . فرداي اونروز پسر ماماني را براي ختنه بردند . اين عمل توسط دكتر متقي انجام گرفت وقتي او را به نزد من برگرداندند اصلا باورم نمي شد چون خيلي آرام و بي سر و صدا بود . روز سوم بعد از تولد يعني پنج شنبه همراه گل پسرم به منزل بازگشتيم .

اين دسته گل را هم بابايي براي پسر كوچولوش آورده بود .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)