عروسي فرهاد پسردايي بابايي
جمعه 25 مرداد عروسي فرهاد پسر دايي بابايي بود . من و ايليا جون و بابايي به اين عروسي رفتيم . آجي فرناز چون امتحان داشت ،نيومد . وقتي به تالار رسيديم مامان نازي و عمو بهروز و زنعمو و دو تا دختراشون هم اون جا بودند . ماشالله هزار ماشالله كه يه جا بند نميشي از اين صندلي به اون صندلي و از اين ميز به اون ميز . هر كاري كردم نتونستم يه جا بنشونمت . به شمعهاي روي جا شمعيها هم رحم نكردي از هر رنگيش يكي رو برمي داشتي . خلاصه بازيگوش ماماني !نه خودت يه جا نشستي و نه گذاشتي ماماني راحت يه جا بشينه . به زور از زير ميزا مياوردمت بيرون .
انشاالله عروسي خودت ، شازده كوچولو موچولو.
نميدونم حالا چرا به نمكدونها گير داده بودي ، شوري نمك بهت مزه داده بود و هيچ جوره ول كنش نبودي .
اين دو تا دختر خانم خوشگل هم دخترعموهات نرگس و فاطمه جون هستند .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی