ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

عيد قربان

1392/9/14 12:11
145 بازدید
اشتراک گذاری

شب عيد قربان خونه مامان جون مونديم چون فرداش تعطيل بود،‌ بيشتر ميتونستيم كنارشون بمونيم . روز عيد خاله مينا و هستي عروسي دعوت بودند وقتي از آرايشگاه برگشتند هستي نازم خيلي خوشگل و ماماني شده بود ولي تو بهش گفتي واي هستي چقدر زشت شدي . قرار شد وقتي آقاجون مي خواست اونها رو برسونه به تالار ، ما را هم سر راه دم منزلمون پياده كنه ولي چشمتون روز بد نبينه تازه ماجراشروع شد . شما اصلا راضي به پياده شدن نبودي همش مي گفتي ما هم بريم مهموني به ناچار من هم همراه آقا جون و شما براي رسوندن خاله مينا رفتيم . الهي ماماني برات بميره وقتي دم در تالار رسيديم گفتي : آهان اينجاست رسيديم مامان بريم پايين . هر چي مي گفتم ماماني ما اونهارو نمي شناسيم حاليت نمي شد . مي گفتم لباسهاي ما براي عروسي مناسب نيست حاليت نمي شد . خلاصه آقاجون بعد از پياده كردن اونها به شماگفت كه بريم با هم ماشينو پارك كنيم و هر جا رو ميدي مي گفتي آقا جون ايناها جاي پارك ماشين ، چون زودتر ميخواستي پياده شي و بري عروسي . الهي برات بميرم حالا هميشه به زور مياي مهموني الان چرا هوس مهموني كردي ، نميدونم ؟ در آخر وقتي ديدي آقا جون وانميسه مي گفتي من ميدونم الكي ميگيد داريم ميريم خونه اين راه خونه ماست . بيچاره آقا جون هم با ما اسير شده بود . تازه آخر سر هم ايشونو وايسونده بودي دم در خونه كه من لباس خوشگل بپوشم مارو ببر عروسي . وقتي بردم كه مثلا لباس بپوشي با هزار و يك ترفند ، با آجي سرت و گرم كرديم كه از يادت رفت . خلاصه ديشب دل ماماني براي گريه ها و بغضات ، هي غش و ضعف رفت كه براي يه عروسي چيكار كردي . واقعا چه ماجرايي شده بود اين عروسي رفتن خاله مينا. 

اين هم هستي خانم ماست كه فكر كنم خودش اون شب يه عروس خانم جيگر ميگري شده بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)