ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

7 فروردين و برگشت به تهران

غروب 6 فروردين با خاله مينا و آيدا به طرف تهران را افتاديم . خدا رو شكر جاده خلوت بود و ساعت 3 نيمه شب7 فروردين صحيح و سلامت به تهران رسيديم .بعد از ظهر كه كمي خستگي راه از بدنمان در رفته بود ،‌براي عيد ديدني به منزل ماماني بابا رفتيم كه شما بهشون مامان نازي ميگيد .  ...
7 فروردين 1393

تا حالا اين مدل غذا خوردن ديديد؟

ايليا خيلي بد غذا ميخوره يعني بايد با يه قاشق و بشقاب هميشه دنبالش بدوي تا غذاشو بخوره يا كلي براش داستان بگي كه حواسش پرت شه و تا اون غذاشو بخوره ، خودت كاملا دهنت كف كرده . وقتي ماني رو ديدم تازه فهميدم كه بچه هاي هم سن و سال ماني و ايليا اكثرا همينطور بد غذا هستند باز صد رحمت به ايليا ، ماني كه اصلا درست و حسابي غذا نميخورد . بنده خدا خاله مهناز هم به خاطر اينكه ماني غذا بخوره ، ايليا و بقيه بچه هارو رديف مي نشوند و كلي براشون سخنراني مي كرد و از شخصيتهاي مختلف تلويزيون صحبت مي كرد كه شايد يه غذايي بخورند . ما كه اين مدل غذا خوردن تا حالا نديده بوديم . ...
6 فروردين 1393

6 فروردين و رفتن به كنار دريا براي بار دوم در سال جديد

تصميم گرفتيم كه با دايي عباس اينا بريم كنار دريا تا بچه ها يه كم بازي كنند و بعد شب به طرف تهران برگرديم . عكسها قبل از رفتن به كنار دريا (البته بيل و سطل شن بازي كه تو دست ايلياست حكايت از رفتن كنار دريا رو بازگو ميكنه ) عباس دايي و ملودي - مامان ليلا - آجي فرناز و ايليا جون  نفس مامان ، يه عالمه صدف هم براي تنگ ماهيش از ساحل جمع كرد.   ...
6 فروردين 1393

اومدن عباس دايي و خونوادش به شمال

روز 5 عيد بود كه ما قصد برگشت از شمال رو داشتيم چون بابايي بايد به سر كار ميرفت كه عباس دايي و خاله مهناز و ماني و ملودي كوچولو به شمال اومدند و ما مجبور شديم به خاطر اونها 2 روز ديگه شمال بمونيم كه تنها نباشند هر چند كه ما از خدامون بود باز هم بمونيم . ايليا كه اولين بار بود ملودي كوچولو رو ميديد خيلي ازش خوشش اومده بود يعني اولين بار بود كه يه نوزاد رو از نزديك ميديد و هي دست و پاي كوچولوي ملودي را نوازش مي كرد و ترونه ملودي آرش رو براش مي خوند ولي فقط با تكرار ملودي ملوديش ..... اينجا داره همون آهنگ رو براي ملودي كوچولو ميخونه .     ابراز احساسات ايليا جونم به ملودي كوچولو  ...
6 فروردين 1393

ميهماني عيد

پري خانم همسايه مامان جون در شمال ما رو براي شام به منزل دخترش دعوت كرد واقعا خيلي زحمت كشيده بودند . روز قبلش هم ناهار خونه خود پري خانم دعوت بوديم . دخترها و پسرش هم با خونواده هاشون اونجا جمع بودند . اين عكس كل بچه هاييه كه تو اين ميهماني دعوت بودند . كلي زحمت كشيديم تا تونستيم همشون رو يه جا بنشونيم چون كلا خونه رو تركونده بودند . از بالا سمت راست : فاطمه جون - هستي جون و ايلياي قشنگ مامان . رديف دوم از راست : پارسا كوچولو و بازهم هستي كوچولو . رديف پايين : شيدا كوچولو . ...
4 فروردين 1393

عيد ديدني در بندر انزلي

روز 4 عيد به بندر انزلي منزل خاله رقيه رفتيم . موقع رفتن چون ايليا هستي رو خيلي دوست داره توي ماشين پيش هستي و عسل نشست و با ماشين خودمون نيومد . چون پيشم نبود و من نگرانش بودم ،‌شيرين زن دايي علي ازش عكس گرفت تا بهم نشون بده كه جيگر مامان چقدر آقا و آروم نشسته . اين جا جلوي در خونه خاله رقيه ست كه بابايي و ايليا دارند كايت هوا مي كنند . ...
4 فروردين 1393

3 فروردين و كنار دريا

وقتي به كنار دريا رسيديم ايليا از خوشحالي و ذوق به طرف آب دويد و شروع به در آوردن لباسهاش كرد و وقتي با مخالفت من روبرو شد كه هوا سرده و يخ مي كني ،‌ مشغول به شن بازي شد .  اينجا ديگه از عكس گرفتن من كلافه شده و داره مامانيو دعوا مي كنه . اثرهاي هنري خاله مينا  ...
3 فروردين 1393

1 فروردين 93

روز اول فروردين با مامان جون و آقاجون به سر مزار بابابزرگ ماماني (پدر مامان جون) رفتيم . ايليا جون و عسل و هستي هم براي گلدونهايي كه براي سر مزار آورده بوديم به ما كمك كردند .  هر سه تايي پشت ماشين نشستند تا سر مزار . البته مامان عسل هم كنارشون بود . بابا بزرگ ماماني وقتي ماماني خيلي كوچولو بود ، از بين ما رفت . روحشون شاد . چون مزارشون تو شمال كشوره ما دير به دير به سر مزارشون ميريم ولي گذروندن عيد امسال در شمال سبب خيري شد و ما تونستيم بعد از سال تحويل ،‌ فاتحه اي بر سر مزارشون بخونيم و ديداري تازه كنيم . طلب آمرزش براي تمامي اموات مخصوصا پدر بزرگ و مادربزرگ خودم ، از خداوند بزرگ دارم . *********************** ...
1 فروردين 1393

تخم مرغهاي رنگي سفره عيد مامان جون

ايليا جونم ماژيكهاشو با خودش آورد شمال تا با هستي و عسل تخم مرغها رو براي سفره هفت سين رنگ كنند . فكر كنم دو سه باري براشون تخم مرغ پختم تا رنگش كنند و به هر كدومشون هم يه دستمال دادم تا دست و لباسشونو رنگي نكنند چون ماژيك خيلي سخت پاك ميشه . نتيجه كار :  تخم مرغ مشكي اثري از آقا ايليا  تخم مرغ قرمز اثري از هستي خانوم تخم مرغ سفيد و مشكي اثري از عسل خانوم ...
29 اسفند 1392

چهارشنبه سوري

 امروز آخرين سه شنبه سال و شب چهارشنبه است و از قديم الايام اين شب به چهارشنبه سوري معروف بوده .  اميدوارم كه غم و غصه هاي همه تو آتيش امشب بسوزه . ...
27 اسفند 1392