اومدن عباس دايي و خونوادش به شمال
روز 5 عيد بود كه ما قصد برگشت از شمال رو داشتيم چون بابايي بايد به سر كار ميرفت كه عباس دايي و خاله مهناز و ماني و ملودي كوچولو به شمال اومدند و ما مجبور شديم به خاطر اونها 2 روز ديگه شمال بمونيم كه تنها نباشند هر چند كه ما از خدامون بود باز هم بمونيم . ايليا كه اولين بار بود ملودي كوچولو رو ميديد خيلي ازش خوشش اومده بود يعني اولين بار بود كه يه نوزاد رو از نزديك ميديد و هي دست و پاي كوچولوي ملودي را نوازش مي كرد و ترونه ملودي آرش رو براش مي خوند ولي فقط با تكرار ملودي ملوديش .....
اينجا داره همون آهنگ رو براي ملودي كوچولو ميخونه .
ابراز احساسات ايليا جونم به ملودي كوچولو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی